هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم

١٠٣ بازدید

هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم

١٤٢ دنبال کننده

هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم هرگز دل از محبت ِ او برنداشتم جان و دل است هيمه آن آتشي که من همت به زنده داشتنش برگماشتم در داو ِ عشق دست ِ تهي عذر مرد نيست من از ميان ِ مدعيان جان گذاشتم در خاک و خون ميان ِ علم هاي سرنگون با رايت ِ وفاي تو سر برفَراشتم بيرون ز هرچه صورت ِ بيداريست و خواب نقشي که از خيال ِ تو در دل نگاشتم بي حاصل ست فرصت ِ فصل ِ سياهکار سرسبز باد بذر ِ اميدي که کاشتم عشقي به دست کردم و چون سايه در رهش صد ره سرم زدند و ز سر پاي داشتم. هوشنگ ابتهاج

پروفایل